روزی یه مرد ترک یه رستوران می خره می بینه رستوران بغلی روی در نوشته :<<خدا با ماست>>
مرد ترک هم میره روی در رستوران می نویسه :پیغمبر با نوشابه!!!
مادر:پرویز مگر تو زبان نداری که دستت را تا وسط سفره دراز می کنی؟
پرویز:چرا.اما زبانم به وسط سفره نمی رسد!!!
مردی روستایی تلویزیون خرید.اما هر کانالی که می آورد تصویر گاو نشان می داد
پسرش گفت:پدر نکند آنتن را در طویله گذاشته ای!!!
روزی یک دانش آموز به مغازه رفت و گفت:آقا تقویم دارید؟
فروشنده:آری.چه تقویمی می خواهید؟
دانش آموز:هر تقویمی که بیشتر تعطیلی داشته باشد!!!
مشتری:مبلی که دیروز از شما خریدم امروز پایه اش شکسته است
فروشنده:خیلی عجیب است.حتما کسی روی آن نشسته است!!
تلفن اشتباهی
_خانم شما همیشه صحبت کردن با تلفنتان چند ساعت طول می کشید.چطور شد این بار یک ساعت صحبت کردید؟
_آخه این دفعه شماره تلفن را اشتباه گرفته بودم!!
بیمار:آقای دکتر مثل اینکه گربه توی گلوی مرا پنجه میزند
دکتر:من در این بیماری تخصصی ندارم.به سگ من رجوع کنید!!
_آقا من آنقدر قدرتمندم که می توانم یک قطار را از حرکت بازدارم
_من باور نمیکنم.تو دروغ می گی
_راست می گم.چون شغل من رانندگی قطار است!
یک روز غضنفر سی دی می خره.می بینه وسطش سوراخه میندازه تو سطل آشغال
مشتری:این کت چند است؟
فروشنده:ده هزار تومان.
مشتری:وای!اون یکی چی؟
فوشنده:دو تا وای!
معلم:سعید!دو تا حیوان دوزیست نام ببر.
سعید:قورباغه و برادرش.
معلم:احمد بگو ببینم سیب زمینی از کی پیدا شد؟
احمد:از زمانیکه اولین سیب از درخت به زمین افتاد.
معلم:حسن کار هزارپا چیه؟
حسن:هیچی آقا،هزارپا صبح که از خواب پا میشه،شروع می کنه به پا کردن کفشاش،وقتی نهصد و نود و نهمین کفشش را پاش کرد،دیگه شب شده،بنابرین با غرغر شروع می کنه به در آوردن کفشاش.
دند کی آمدی؟
گفت:پس فردا
گفتند:پس فردا که هنوز نیامده؟!
گفت:جلو افتادم که عقب نیفتم!...
نظرات شما عزیزان:
[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,
] [ 10:4 ] [ abbasjoooooon ][